سید علی‌اکبر ابوترابی‌ فرد(سیدالاسرا)

۱۳۹۵/۴/۲۶

سید على اکبر ابوترابى
سید على اکبر ابو ترابى فرزند آیت الله سید عباس ابوترابى در سال 1318 ش در شهر قم دیده به جهان گشود.[1] جد پدرى سید على اکبر، آیت الله حاجى سید ابوتراب حسینى ابوترابى فرد، فرزند سید حسین در سال 1257 هـ.ش در شهرستان قزوین به دنیا آمد. ایشان از طرف ساواک، چنین معرفى شده است:

در قزوین نفوذش خوب است و یک چهارم از سکنه شهر و دهات مقلد و طرفدار دارد نفوذش در اثر زهد و تقواى اوست. مرجع تقلید است، در قزوین و نجف تحصیل کرده، رساله عملیه او چاپ و منتشر شده است. در سال 1341 تلگراف مخالفت با انجمنهاى ایالتى و ولایتى را امضا کرده و در وقایع 15 خرداد شرکت داشته است.[2]

سید ابوتراب (سکاکى) از شاگردان شیخ مرتضى انصارى در فروردین سال 1352 ش وفات کرد.

جدّ مادرى سید على اکبر، آیت الله سید محمد باقر علوى قزوینى، هم از علماى بزرگ و مجتهدان به نام بود. وى در وصف جدش مى گوید:

مرحوم جدّ مادرى ما، در نجف اشرف به درجه اجتهاد مى رسند. در مسجد جامع قزوین مشغول خدمت بودند تا اینکه مرحوم آقاى حاج شیخ عبد الکریم حائرى (رضوان الله تعالى علیه) از اراک عازم قم شدند. مرحوم جدمان به قصد دیدار مرحوم آیت الله حائرى به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل که:«خانه و زندگى من را بفروشید. بعد از فروختن و تبدیل آن به پول نقد مرا خبر کنید».

همه را مى فروشند و به پول نقد تبدیل مى کنند و به ایشان خبر مى دهند... .

حاج آقا از قم تشریف مى برند قزوین. روز جمعه اى، جمعیت زیادى را دعوت مى کنند که براى نماز تشریف بیاورند مسجد جامع. بعد از نماز، جریان را توضیح مى فرمایند:

«من به دعوت حضرت آیت الله حائرى به قم مشرف شدم. اهالى محترم قزوین هم بدانند که بنا نیست چیزى با خودم ببرم... براى اینکه مردم گمان نکنند که مرحوم جدّ ما، پول از قزوین برده اند و در قم خانه ساخته اند، در قزوین اعلام مى کنند که تمام دارایى من تبدیل به این قدر پول شده و بیش از این هم با خودم به قم نبردم».[3]

اجداد سید على اکبر، همه از سادات و اهل علم بوده اند و تا چند طبقه در نجف اشرف تحصیل کرده اند و مرقد جمعى از آنها نیز در آنجاست.[4]

پدرش سید عباس در سال 1295 ش در قزوین به دنیا آمد و پس از طى مقدمات، به حوزه علمیه قم رفت. او در احضارى که به ساواک داشت، خود را چنین معرفى کرد:

«اینجانب حدود چهل سال است، اشتغال به تحصیل علوم دینى داشته ام و از محضر علماى بزرگ، آقاى آیت الله مرحوم حجت و آیت الله مرحوم آقاى بروجردى استفاده کرده ام و بحمدالله به مرحله قدرت بر استنباط رسیده ام و اکنون در مسائل مربوطه به علم خود مى توانم وظیفه عملى خود را استنباط کنم.»

سید عباس، پس از رحلت پدر بزرگوارش به قزوین بازگشت و زعامت مردم را به عهده گرفت.

ساواک در سال 1354، ایشان را چنین معرفى کرده است:

«نامبرده در محافل مذهبى از علماى طراز اول شناخته مى شود، ولیکن از لحاظ ملى و سیاسى فرد مورد اعتمادى نیست.»[5]

آیت الله سید عباس ابوترابى، رهبرى حرکتهاى مردمى شهر قزوین را به عهده داشت و به همین اتهام دستگیر و زندانى شد. ساواک در مرداد ماه سال 1357، ایشان را چنین معرفى کرده است:

«نامبرده از روحانیون افراطى مخالف دولت بوده که به وسیله سخنرانى هاى خود، موجب تحریک مردم به اغتشاش در شهرستان قزوین گردیده است.»

سید على اکبر ابوترابى در رابطه با نقش پدر در جریان انقلاب اسلامى در شهرستان قزوین مى گوید:

«یادم هست در پایان یکى از راهپیمایى ها در مسجد النبى قزوین، تجمع سنگینى بود.

ایشان براى اثبات اعلمیت حضرت امام، روزنامه 1340 (پس از فوت مرحوم آیت الله بروجردى) که آن روزنامه را در یک کیسه پلاستیکى نگهدارى و سعى کرده بودند در جایى حفظ بکنند، بیرون آوردند و روى منبر اعلام فرمودند: «رژیمى که حضرت امام را تبعید کرده، خود این رژیم پس از فوت آیت الله بروجردى، ایشان را به عنوان یکى از چهار مرجع معرفى کرده اند»، و روزنامه را به مردم نشان دادند. ایشان را دستگیر کردند و در زندان کمیته و قصر بازداشت نمودند.»[6]

اعتقاد دیرینه سید عباس ابوترابى به امام خمینى از پرسش و پاسخى که در بازجوییهاى ساواک، به ثبت رسیده، مشهود است آنجا که ساواک از ایشان سؤال مى کند «آیا شما آیت الله خمینى را به عنوان یک مرجع تقلید قبول دارید؟» مى گوید: بلى، مشارالیه از نقطه نظر همه علما و مراجع یکى از مراجع تقلید است و اینجانب نیز مشارالیه را به همان مى شناسم.[7]

آیت الله ابوترابى در خرداد ماه سال 1379 در حالى که همراه فرزندش، سید على اکبر عازم مشهد بود، در حادثه تصادف از دنیا رفت. وى سه پسر (على اکبر، محمد حسین و محمد حسن) و دو دختر (فاطمه و معصومه) داشت.

تحصیلات

سید على اکبر در هفت سالگى در مدرسه اى نزدیک محل سکونت ثبت نام کرد و تا کلاس پنجم ابتدایى به تحصیل پرداخت و در حدود سالهاى 32 ـ 31 به قزوین کوچ کرد و پس از اتمام کلاس ششم ابتدایى به قم بازگشت و دوران متوسطه را در دبیرستانهاى دین و دانش و حکیم نظامى سپرى کرد و موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضى شد.

به رغم اصرار دایى خود آقا سید على علوى مبنى بر ادامه تحصیل در آلمان، در سال 1337 به مشهد مقدس مشرف شد و در مدرسه نواب سکنى گرفت. خود مى گوید:

«بعد از گرفتن دیپلم، با پیشنهادى که پدرمان به ما دادند، ما را علاقه مند کردند که وارد حوزه بشویم و به درس و بحث هاى حوزوى اشتغال پیدا کنیم. در این رابطه، حاج آقا والد معظم بنده، سهم بسیار زیادى دارند چون ابتدا خودم تمایلى نداشتم و مرحوم دایى ما ]حجت الاسلام سید على علوى [هم اصرار داشتند که بنده را به آلمان اعزام بکنند تا در آنجا ادامه تحصیل بدهم... به هر حال، علاقه زیادى پیدا کرده بودیم که وارد حوزه بشویم. دیدیم در قم، مرحوم دایى ما پافشارى زیادى مى کنند، با اجازه پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شدیم که دیگر از پافشارى دایى مان مقدارى فاصله گرفته باشم.»[8]

سید على اکبر ابوترابى، سختى زندگى طلبگى در مدرسه نواب مشهد و چگونگى ملبس شدن به لباس روحانیت را، چنین شرح مى دهد:

«یادم هست در مشهد مقدس، فقط نان سنگک مى خریدم. آن را خشک مى کردم و مى خوردم چون شهریه مان خیلى ناچیز بود و به غیر از نان سنگک نمى توانستیم چیز دیگر بخوریم... .

شبى که بنده مى خواستم در مشهد مقدس معمم بشوم، با مرحوم آیت الله حاج شیخ مجتبى قزوینى[9] در این رابطه مشورتى داشتم. همان شب، مرحوم جدمان (آیت الله حاج سید محمد باقر علوى قزوینى) را در خواب دیدم. خواب دیدم که قبر ایشان باز شد. آب زلالى با ماهى هاى سرخى که درون آب در رفت و آمد بودند، از میان قبر مى جوشید. بدن ایشان هم بر سطح آب بود و همین طور که آب بالا مى آمد، بدن ایشان هم روى آب قرار گرفته بود. وقتى که آب به کف زمین رسید، نشستند روى آب و رو کردند به من و فرمودند: على! ما نمردیم، زنده ایم. دو مرتبه روى آب خوابیدند و آب رفت پایین. بنده دیگر مطمئن شدم که نظر مبارک ایشان این بوده که ما هرچه زودتر معمم بشویم لذا فرداى آن، مفتخر شدم به ملبس شدن به این لباس پرافتخار.»[10]

سید على اکبر ابوترابى، در اوائل دهه چهل به قم برگشت و در مدرسه حجتیه ساکن شد. پس از تبعید حضرت امام خمینى (ره) و به سردى گراییدن ظاهرى حرکتهاى انقلابى، سید در سال 1344، به طور مخفى از راه بندر خرمشهربه بصره و از آنجا به نجف اشرف رفت و از محضر اساتیدى چون آیت الله وحید خراسانى، آیت الله شیخ کاظم تبریزى، آیت الله میرزا على آقا غروى، آقا مصطفى خمینى و... استفاده کرد.

در سال 1349 که سطح را به پایان رسانده و در «کلیة الفقه» (مؤسسه آموزشى) وابسته به دانشگاه الازهر نیز تحصیل مى کرد، در راه بازگشت به ایران، در مرز خسروى دستگیر و زندانى شد و چون اجازه بازگشت به نجف اشرف را نیافت، در قم ساکن شد و در ضمن تحقیق، تعلیم و تدریس، به مبارزه علیه حکومت پرداخت.

الف ـ فعالیتهاى قبل از پیروزى انقلاب

آشنایى با فدائیان اسلام

در دورانى که مبارزات فدائیان اسلام به اوج رسید، سید در سن نوجوانى قرار داشت و با شرکت در مراسم آنان، ضمن همراهى و همدلى با ایشان، خود را براى مبارزه اى همه جانبه آماده مى کرد. خود مى گوید:

«از نظر سنى، سن ما در آن سالهاى قیام به حق آنها، در حدى نبود که بتوانیم در جمع آنها حضور داشته و بهره مند باشیم. فقط در بعضى از اجتماعاتى که داشتند مى توانستیم تماشاگر باشیم. خصوصاً صلوات هایى که آنها مى فرستادند، خیلى جذاب بودکه «اللهم صل على محمد و آل محمد». بله، طنین خاصى داشت خصوصاً با صحبت هایشان که خیلى بى پرده بود. درست مثل قدرتى که حاکمیت پیدا کرده، براى پیشبرد اهداف خودش با مردم چطور آزاد صحبت مى کند؟ وقتى که صحبت مى کردند، به این صورت بود.»[11]

سید على اکبر ابوترابى زیر بناى قیام امام خمینى (ره) را، حرکت فدائیان اسلام مى دانست و مى گفت:

«از حرکت امام در سال 41 باور کنید 6 ماه نگذشت، در سراسر ایران موجى عظیم به وجود آمد. زیربنایش را فدائیان اسلام فراهم کرده بودند. زیرسازى انجام شده بود، با فرمان امام یک مرتبه جریان تکان خورد.»[12]

ماجراى فیضیه

هنگام ایجاد غائله انجمنهاى ایالتى و ولایتى، که سیل تلگرافهاى مخالفت با آن به دربار سرازیر شده بود، سید طلبه علوم دینى در مدرسه نواب مشهد بود. او پس از قیام خونین 15 خرداد و دستگیرى امام راحل، به قم آمد و در هجوم چکمه پوشان رژیم پهلوى مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

اسارت در زندان شاه

سید على اکبر ابو ترابى با حضور در نجف و چاپ دروس ولایت فقیه امام و ارتباط با یاران امام حضور خود را در صحنه مبارزه حفظ کرد. وى در 14/5/1349 هنگام ورود به ایران در مرز خسروى دستگیر شد. جرم وى حمل 1254 برگ اعلامیه به امضاى امام خمینى با عنوان «پاسخ به محصلین علوم اسلامى» به تاریخ جمادى الاولى 1390، بود. این اعلامیه ها را به کمک آقاى حمید روحانى در داخل چمدان جاسازى کرده بودند. به رغم برخورد ساده حجت الاسلام ابوترابى با بازرسان و اعلام بى خبرى از محتواى چمدان، ایشان را به شش ماه زندان محکوم کردند. وى بعد از سپرى شدن دوران محکومیت، در تاریخ 17/11/1349 آزاد شد، البته همچنان تحت نظر بود و اجازه بازگشت به نجف را هم نداشت.[13]

مبارزات مخفیانه

سید على اکبر ابوترابى در این دوران به مبارزه پنهان روى آورد. ارتباطش با شهید مظلوم سید على اندرزگو، از نقطه هاى عطف زندگى ایشان به شمار مى رود.

رعایت اصول مبارزه مخفیانه، از طرف این دو به حدى است که تنها گوشه اى از فعالیتهایشان، آن هم در نقل خاطرات و به طور ناقص ثبت شده است و مأموران امنیتى رژیم نیز، به دلیل دسترسى نداشتن به ایشان، قدرت ثبت و پرونده سازى نداشتند. سید على اکبر ابوترابى خود مى گفت:

«خدا رحمت کند مرحوم شهید «اقا سید على اندرزگو» را. ایشان در سال 42 در جریان ترور «منصور» نخست وزیر وقت، با «محمد بخارایى» شرکت داشتند.

... ایشان در اولین مرتبه که به قول معروف لو رفتند. در وقتى بود که در ]مدرسه [«چیذر»... درس مى خواندند، درس مى دادند، حتى مسؤول مدرسه هم که بزرگوارى هستند و امام جماعت همان محله که خدمتشان رسیدیم، ایشان را نمى شناختند که او کى هست و چى هست.»[14]

«یک شب ساعت حدوداً ده شب، توى خیابان دولت سمت شمیران ـ خیابان هاى سمت راستش خانه هاى اشرافى است ـ در آن آدرس منزلى که مى خواستیم یک مقدارى ابتدا اشتباه کردیم. و در نتیجه، یکى ـ دو مرتبه به طور مشکوک رفتیم و آمدیم. آنجا معمولاً خانه وکیل و وزیر است و اکثراً هم نگهبان دارد. یکى از مأمورین ایست داد و یکى هم آمد طرف ما. ایشان ]شهید اندرزگو [آن طور با آرامش برخورد کرد که طرف خیلى مؤدبانه اشاره کرد که: آن خیابانى که مى خواهید این نیست، خیابان بعدى است...»[15]

هر نوع تماس و رابطه با شهید سید على اندرزگو ـ که داغ شناسایى خویش را بر دل دستگاه امنیتى رژیم پهلوى نهاده بود ـ از حساسیت ویژه اى برخوردار بود.

یکى از منابع ساواک در اسفند ماه سال 1351 گزارش کرد